مدح و مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
جمعه؛ با خود غالباً چشمان تر میآورد با خودش دلتنگی و خونِ جگر میآورد کل عمرم بیتو مانند غروب جمعههاست جمعهها عمر مرا دارد به سر میآورد بـوی یـاس انـگـار میآید مـیـان ندبهها باد از پـیـراهـنـت وقـتی خـبـر میآورد بت پرستان هم حساب کار خود را میکنند بت شکن وقتی به همراهش تبر میآورد در دلـم امـّـید دیـدار رُخـت را کـاشـتـم هر گیاهی عاقـبت روزی ثمر میآورد العجلهایم چه بیتـأثـیر شد! رویم سیاه قـلـب آلــوده دعــای بــیاثــر مـیآورد تشنهات هستم ولی این تشنگی خیلی کم است تـشـنگی یک انتـظار شعـلهور میآورد تـشنگی گاهی میان یک نبـرد تن به تن یک پـسر را سوی دامـان پدر میآورد وای از آن وقتی که گوید یک پسر نزد پدر: تـشـنـگی دارد مرا از پـای در میآورد |